کد مطلب:314504 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

تو حافظ و نگهبان ماشین من باش
ایام اربعین ابا عبدالله الحسین علیه السلام بود، و از دهی به نام قره جاقیه از قرای تفرش عازم قم بودم. سوار یك نیسان بار شدم. راننده ی ماشین فردی به نام ولی الله قزلقاشی از اهالی تفرش بود. در راه از كرامات حضرت ابوالفضل علیه السلام سخن به میان آمد، داستانی عجیب را كه خود گوینده بعینه دیده بود برایم نقل كرد و گفت:

روزی كه من این ماشین را خریدم، بین خود و حضرت ابوالفضل علیه السلام قراردادی بستم و گفتم: ای پسر حضرت علی علیه السلام، تو یار و یاور من باش و من و ماشین را از خطرات حفظ كن،من هم از این ماشین هرچه درآمد داشتم یك درصد آن را در راه تو خرج می كنم. پس از آن، با این عقیده كار می كردم و به قول خودم وفا می نمودم. ده سال بود كه اتفاقی برای من نیفتاده بود، یك روز از روستای قره جاقیه و قزلقاشی رودبار تفرش به حصارك كرج می آمدم - كه فعلا هم در آن جا ساكن هستم -. شب بود، ماشین را جلو خانه ام پارك كردم و خوابیدم. صبح اول وقت دیدم در می زنند. گفتم: كیست؟ گفتند: آقا، لطفا در را باز كنید. در را باز كردم و گفتم: بفرمایید، گفت: آقا این ماشین مال شماست؟ گفتم: بلی چطور مگر؟ گفت: به زیر ماشین یك نگاه كن. نگاه كردم، دیدم یك جوان تقریبا بیست ساله در زیر ماشین من جان داده است، چشمهایش از حدقه درآمده و خون از بینی اش جاری است. خوب كه نگاه كردم، این جوان بدبخت سه حلقه از لاستیك های ماشین مرا درآورده است و به جای آنها آجر چیده است، می خواسته لاستیك چهارم را هم در بیاورد، كه آجرها در رفته و این جوان بدبخت در زیر ماشین جان داده است!



[ صفحه 474]



راننده مزبور می گفت: حاج آقا من صددرصد عقیده دارم این حادثه از كرامات حضرت ابوالفضل باب الحوائج علیه السلام است، چون همان طور كه گفتم، من با آقا قرارداد بسته بودم كه آقا تو حافظ و نگهبان ماشین من باش، من هم به عهد خود وفا می كنم.

این داستان را از جانب رحیم مجموعی بخشایشی مستقیما از گوینده شنیده و او عكسی را كه از ماشین و جوان مرده انداخته بود، به من نشان داد.

4 / 1 / 1378شمسی

رحیم مجموعی بخشایشی